درباره خودم:
اهل ایرانم - روزگارم تار است - گردش ِ دردی درجان .
سر سوزن توانی مانده - دوستانی بهتر از فصل بهاردارم.
که مرا دلگرم کنند- وصبری به اندازه یک کوه بلند - وسکوتی پُر از حرف .
و خدایی که بر او تکیه زده ام ...
توضیح:
یادم باشد که جفایی نکنم - که وقتِ در خویش شکستن صدایی نکنم .
یادم باشد که اگر شاخه گلی را چیدم وقت پَرپَر شدنش سازو نوایی نکنم.
یادم باشد اگر خاطرم از تنهایی فسُرد طلبِ عشق زهر بی سرپایی نکنم.
بهترین حرف:
تمامی نفرت و نفرینم را بر یخ مینویسم و به انتظار خورشید می نشینم .